Web Analytics Made Easy - Statcounter

شما هم احتمالا بخشی از دوران دانش آموزی تان لقب «کنکوری» را یدک کشیده اید. کنکوری بودن برای یک دانش آموز شرایط متفاوتی را به وجود می‌آورد. برای او کم‌ترین درنگ، کوتاه‌ترین راه حل و بیشترین سرعت حرف اول را می‌زند.

به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری دانشجو، محدثه ظفرمند- شما هم احتمالا بخشی از دوران دانش آموزی تان لقب «کنکوری» را یدک کشیده اید.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

کنکوری بودن برای یک دانش آموز شرایط متفاوتی را به وجود می‌آورد. برای او کم‌ترین درنگ، کوتاه‌ترین راه حل و بیشترین سرعت حرف اول را می‌زند. هر سه پاسخ غلط یک پاسخ درست او را می‌بلعد! و اگر اشتباه کند برای جبران باید یک سال منتظر بماند. در نهایت بعد از جلسه آزمون احساس می‌کند در نقطه پایانی دوازده سال تحصیلی اش ایستاده است.


کنکور سراسری محور اصلی

 

نظام «سنجش و پذیرش» برای ورود به دانشگاه است. در واقع اگر بخواهیم آن را تعریف کنیم؛ کنکور سنجشی است برای آن که از میان انبوهی از متقاضیان ورود به هر یک از رشته‌های دانشگاهی، آن‌ها که تواناترند، انتخاب شوند. این داوطلبان همان خروجی‌های نظام آموزش و پرورش اند؛ لذا، این سنجش پلی است میان آموزش عالی و آموزش و پرورش که قوام و استحکام این پل به هر دو سو بر می‌گردد. هر تصمیمی که دربارة آن گرفته شود، کیفیت هر دو نهاد را متأثر می‌کند.


سال گذشته با وجود همه گیری ویروس کرونا و حاشیه‌های تعویق زمان برگزاری آن، هیچ کس نتوانست کنکور را از میدان خارج کند. وجود قوانینی مبتنی بر حذف کنکور و افزایش تاثیر سوابق تحصیلی (مصوب سال ۸۶) حتی در شرایط اضطراری مثل کرونا نیز کارساز نبود. این نشان می‌دهد هیچ تصمیم دفعی بدون کارشناسی و زمینه سازی، نمی‌تواند به حل مسئله کنکور کمک کند. در این سال‌ها کم نشنیده ایم که مسئولان آموزش و پرورش، از سطوح پایین تا خود وزیر، از کنکور گله کنند. اما واقعیت آن است که یک سوی این پلِ کنکور نمی‌تواند منفعلانه عمل کند و در برابر عبور رهگذرانی که سال‌ها برای تربیتشان هزینه می‌شود، تنها به شکایت اکتفا کند. یکی از دغدغه‌های اصلی در رابطه با مسئله کنکور، تبدیل شدن مدرسه به محلِ کسب آمادگی برای کنکور است. قطعا کنکور تنها عامل ضعف در نظام آموزش رسمی و عمومی نیست؛ اما یکی از موانع جدی دربرابر کارکرد اصلی مدرسه و تحقق اهداف نظام آموزش رسمی و عمومی به شمار می‌رود. این مقوله مهم باعث شد تا با تعدادی از معلمان گفتگو کنم که در ادامه بخش‌هایی از آن را می‌خوانید.

 

لذت یادگیری، خداحافظ!

 

خانم ابراهیم پور معلم یکی از مدارس نمونه دولتی تهران است. او که دکتری شیمی خوانده و در دانشگاه فرهنگیان نیز تدریس می‌کند، درباره مواجهة خود با کنکور چنین می‌گوید: «ما داریم در مدارس تک بعدی کار می‌کنیم. مدیران مدرسه قرارداد‌هایی برای برگزاری آزمون‌های شبیه به کنکور می‌بندند. در هر مرحله کارنامه داده می‌شود و عملکرد دانش آموز مشخص است. خب خانواده‌ها هم انتظار دارند که به این شکل کار بشود. از آن کار‌های عملی که یادگیری عمیق را در دانش آموز ایجاد کند، دور می‌مانیم. در کتاب‌های درسی شیمی، پیام‌های محیط زیستی و فعالیت‌هایی گنجانده شده که معلم می‌تواند با آن‌ها در ذهن دانش آموز جرقه ایجاد کند؛ مثلا نگاه دانش آموز این گونه بشود که با یادگیری این مطالب درسی درآینده چه کار‌های علمی می‌تواند انجام دهد که برای جامعه موثر باشد. متاسفانه کنکور مانع از گسترش این چیز‌ها می‌شود و صرفا بر مباحث تئوری و نظری تاکید می‌شود. شما اگر یک معلمی باشید که فقط پایه دوازدهم را تدریس می‌کند، به مرور دلزده می‌شوید؛ اما وقتی با دانش آموزان پایه دهم کارکنید که هنوز آن لذت و انگیزه یادگیری شان با کنکور آمیخته نشده، حال بهتری دارید. من با دانش آموزانم که الان خودشان در رشته‌های مختلف دانشگاهی مشغول به تحصیل اند، در ارتباطم. آن‌ها می‌گویند:ʼ تنها چیز‌هایی که از درس دبیرستان یادشان مانده همان کلاس‌های عملی استʻ. نسلی که تربیت می‌شود، همه چیز را برای خود می‌خواهد، چون مدام به این رقابت فکر می‌کند. مسئولیت پذیری کمی دارد. خانواده به او می‌گوید:ʼ تو فقط درس بخوانʻ. کار دیگری هم به او نمی‌دهد. بعد، وقتی وارد جامعه می‌شود، می‌بیند که فقط همین درس خواندن را بلد است.»

 

 
کنکور، هم پای سیستم متمرکز آموزشی

 

خانم دکتر میر شاه ولد معلم ادبیات تهران است. او درباره مخالفت خود با کنکور توضیح می‌دهد: «کنکور بچه‌ها را منجمد می‌کند. ذهن انسان را منجمد می‌کند. برای اینکه شما مجبورید فقط در یک جهت خاص کار کنید؛ مثلا در همین درس فارسی، معلم مجبور است چیز‌هایی را در کلاس بیان کند که شاید آن لذت ادبی را از بچه‌ها بگیرد. این تنفری که در این سال‌ها نسبت به درس ادبیات ایجاد شده لطمه بزرگی به زبان و فرهنگ ما می‌زند. من با اینکه همیشه پایه دهم را تدریس می‌کنم و سعی میکنم از مقوله کنکور به دور باشم، ولی باز هم میبینم که دانش آموزان چقدر به دنبال این هستند که با آن‌ها تستی کار کنم! یعنی این دغدغه برای بچه‌های پایه دهم هم هست. من خب همیشه می‌گویم درس را عمیق بخوانید. تست فقط برایتان یک تمرین سرعت باشد. منتها واقعیت این است که بچه‌ها هیچ لذتی از ادبیات نمی‌برند.»


استاد دانشگاه فرهنگیان یک بخشی از ماجرا را مربوط به سیستم متمکز آموزشی می‌داند: «یک بخشی از این موضوع مربوط به کنکور است و یک بخشی مربوط به سیستم متمرکز آموزشی ماست. سیستم متمرکزی که حد و حدود هر آنچه که باید آموزش داده شود را دیکته می‌کند؛ مثلا اینکه حتما فلان شعر حفظی را از دانش آموز بخواهم. عملا یک چیز کلیشه‌ای می‌شود؛ یک فرمولی که همه باید طبق آن رفتار کنند. کنکور این فشار را تشدید می‌کند. دانش آموز به جای اینکه لذت ادبی ببرد، از خواندن شعری حظ ببرند، نظرش را در کلاس بگوید، نقد و بررسی کند و جنبه‌های مختلف آن را در نظر بگیرد، فقط میخواهد بداند که یک بیت چند جمله و آرایه دارد! معلم مجبور می‌شود برای کنکور در یک کانال خاصی حرکت کند و واقعا این مسئله جمود فکری می‌آورد و دلزدگی ایجاد می‌کند. بچه‌ها را نسبت به ادبیات بیزار می‌کند. سیستم متمرکز ما را مجبور می‌کند که یک کار خاص را برای همه بچه‌ها به طور یکسان انجام دهیم. سیستم آموزشی ما به گونه‌ای است که تخیل بچه‌ها را از بین می‌برد. خیلی از این مشکلات فرهنگی، اعتقادی و تربیتی دست به دست هم می‌دهند و در جایی مثل کنکور بروز می‌کنند. آن وقت فرد اگر نتیجه نگیرد، خودکشی می‌کند. به هر حال کنکور در جای خود بر اساس یک نیازی شکل گرفت، اما الان به تجارت خانه تبدیل شده است. مثلا من میدانم که یک مطلبی غلط است، اما چون در پاسخنامه دفترچه کنکور همین مورد آمده و در کلاس‌های کنکور نیز به همین شکل تدریس می‌شود، معلم مجبور است برای اینکه دانش آموز نمره کمی نگیرد، همین شکل غلط را آموزش دهد.»

 

آدرس غلط برای کسب موفقیت!

 

خانم دکتر سراجیان نیز یکی از معلم‌های با سابقه تهران است. او که معلم درس شیمی است و در دانشگاه فرهنگیان نیز تدریس می‌کند، از تجربه خود در مواجهه با کنکور این گونه می‌گوید: «در سال‌های ابتدای خدمتم، کنکور آسیب‌های این ده، پانزده سال اخیر را نداشت؛ چون هنوز حالت بازاری و تجاری به خود نگرفته بود. اگر کسی کتاب‌های درسی را مطالعه می‌کرد و بر مفاهیم درسی مسلط بود، موفقیت کسب می‌کرد. نیاز زیادی به نیرو‌های جانبی مثل کلاس‌های کنکور و معلم خصوصی نبود. این مسئله شاید مربوط به پانزده سال اول دوران کاری ام است. زمانی که سوالات کنکور متعادل و متناسب بود. این چیز‌های عجیب و غریبی که این روز‌ها در سوالات کنکور مشاهده می‌کنیم، در آن سال‌ها پررنگ نبود؛ البته قبولی در رشته‌های خیلی خاص مثل پزشکی همیشه سخت بوده است. در این ده، پانزده سال اخیر، کنکور دست افرادی افتاده که واقعا افراد فرهنگی نیستند؛ مثل کسانی که کلاس‌های موفقیت و اعتماد به نفس می‌گذارند. متاسفانه بعضی از مدیران مدارس و مشاوران به این افراد اعتماد می‌کنند و حتی از آنان در مدارس دعوت می‌کنند. کار این افراد فقط ایجاد یک هیجان آنی و باور‌های غلط است. اسمش را ایجاد اعتماد به نفس می‌گذارند. به بچه‌ها می‌گویند:ʼ تو میتوانی، تو موفق میشوی؛ فقط کافی است بنویسی و به در و دیوار اتاقت بزنیʻ. من حتی می‌دیدم که دانش آموز عدد رتبه قبولی اش را روی نیمکت چسبانده است و آرزو دارد فلان رتبه را کسب کند. در این کلاس‌ها به دانش آموز تلقین می‌کنند که یک رتبه را در نظر بگیرد؛ فقط کافی است هدفش را مشخص کند تا به آن برسد. در حالی که کسی به این دانش آموز یاد نمی‌دهد که رسیدن به قلة موفقیت، سختی و زحمت دارد. رسیدن به هدف، راه و رسمی دارد که همراه با تلاش و زحمت است. ابزار‌هایی که در این کلاس‌ها برای رسیدن به موفقیت به دانش آموزان می‌دهند، فقط تلقین‌های بی اساس است. خب نتیجه این می‌شود که خیلی‌ها بعد از کنکور دچار افسردگی‌های شدید می‌شوند. اثرات بد روانی و اجتماعی دارد و آسیب‌های اقتصادی به خانواده‌ها وارد می‌کند.»


او معتقد است: «مشاوران ما این مسئله را در بچه‌ها نهادینه نکردند که برای موفقیت، انسان باید استعداد‌ها و ظرفیت‌های وجودی اش را در نظر بگیرد. نمی‌خواهم جمع ببندم، اما کار مشاوران تحصیلی هم به نوعی بازاری شده است. تمام موفقیت‌های بچه‌ها را در قالب کنکور می‌دانند. طراحی سوالات کنکور هم از سال ۸۴ تغییرات ناگهانی داشته است و تا امسال بار‌ها شاهد جهش سؤالات کنکور و سخت شدن بیش از حد سؤالات بودیم. این فقط حرف من نیست و خیلی از متخصصان این را تایید می‌کنند که سوالات با زمان آزمون هماهنگی ندارد. دانش آموز هر چقدر هم که بلد باشد، نمی‌تواند به برخی سؤالات پاسخ دهد. این مسئله اعتماد به نفس او را به طور قابل ملاحظه‌ای کاهش می‌دهد. رسیدن به موفقیت در کنکور لوازمی دارد: زمینه علمی باید مهیا باشد، استعداد‌های فرد و نحوه صحیح مطالعه مهم است، آرامش خانواده باید به فرد این اجازه را بدهد و در کنار همه این‌ها یک بلوغی لازم است. این بلوغ برای همه به طور یکسان و در یک سن مشخص رخ نمی‌دهد. پس اینکه کنکور یک مسیر واحدی باشد که انتظار برود همه دانش آموزان از این مسیر رد شوند تا محکی برای موفقیت آنان باشد، امر اشتباهی است.»

خانم سراجیان می‌گوید: «در کلاس‌هایم همیشه این گونه هستم که همه دانش آموزان در هر سطحی از یادگیری، عاشق کلاسم باشند، ولی این موفقیت در کنکور آنقدر بزرگ می‌شود که وقتی همین بچه‌های عاشقِ یادگیری نتیجه مورد نظرشان را نگیرند، با همة دنیا قهر می‌کنند. از همه پنهان می‌شوند. این یکی از آسیب‌های جدی است. بعضی از خانواده‌ها هستند که نان شب ندارند، اما برای کلاس‌های کنکور خرج می‌کنند. من گاهی به عمد این برنامه‌های کنکورمحور صدا و سیما را نگاه می‌کنم. در این تدریس‌ها گاهی اظهار می‌شود که خلاقانه و مبتکرانه روش‌های کنکوری کشف کرده اند و همه چیز را به نام خودشان می‌زنند! این‌ها برای بچه‌ها فقط جاذبه‌های بصری ایجاد می‌کنند. در واقع بی راهه است و بچه هارا دیرتر به هدفشان می‌رساند.»

به نظر می‌رسد کنکور موجب تربیت تک ساحتی باشد. حافظه محوری و صرفا تسلط بر متن کتاب‌های درسی چیزی مغایر با اهداف تربیت بر اساس سند تحول بنیادین است. کنکور را اگر در خوشبینانه‌ترین حالت یک آزمون پییشرفت تحصیلی در نظر بگیریم، باز هم آوردة مطلوبی برای آموزش عالی ندارد؛ چرا که متغیرهایی، چون استعداد‌های فردی، مهارت‌های عملی و ذهنی متناسب با رشته و هم چنین میزان علاقه به رشته‌های تحصیلی در نظر گرفته نمی‌شود. سنجش جزئی از فرآیند آموزش و چیزی فراتر از یک آزمون چهارگزینه‌ای است. یعنی ما جمع آوری اطلاعات درباره دانش آموزان را به یک آزمون چند ساعته منحصر نکنیم و به جای آن، با تدابیری در طول همه سال‌های تحصیلی با روش‌های متنوع، در مجموع رفتار، گرایش، مهارت و توانایی‌های آن‌ها را بسنجیم. این گونه مدرسه به جایی شبیه یک پیست دو سرعت تبدیل نمی‌شود که همه چیز در خدمت این رقابت قرار گیرد و تربیت رسمی- عمومی از بسیاری از اهداف متعالی خود باز بماند. کنکور دقیقا همان مسابقه‌ای است که وقتی دانش آموز در نقطه پایانی آن قرار می‌گیرد، همه سال‌هایی که در مدرسه زندگی کرده است را به نتیجه این رقابت گره می‌زند. یک دانش آموز کلاس اولی از شما می‌پرسد: چرا باید به مدرسه برویم؟ اینکه شما برای پاسخ به این سوال حتی برای چند لحظه، کنکور را از ذهن می‌گذرانید، دلیلی بر این مدعاست.

منبع: خبرگزاری دانشجو

کلیدواژه: کسب موفقیت کنکور دانشگاه فرهنگیان دانش آموزان دانش آموز بچه ها کلاس ها چیز ها سال ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت snn.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری دانشجو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۱۷۳۲۳۴۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

از معلمی روی صندلی چرخدار تا معلمی در برفی که هم‌قد دانش‌آموزان است

ایسنا/آذربایجان شرقی درست در روزی که چهره شهر زیر آوار برف مدفون شده، مادری از دور دست پیدا است که چادر مشکی را دور گردن و کمر بسته و تمام همتش را برای هدایت ویلچر و سرنشین آن به کار گرفته و هرازگاهی پتو را تا زانوهای سرنشین بالا می‌کشد، چرخ‌ها بالاخره راهشان را پیدا می‌کنند و در مسیر مدرسه قرار می‌گیرند و بچه‌ها که از پنجره کلاس شاهد این صحنه هستند، داد می‌زنند: «آقا آمد، آقا معلم با ویلچر آمد» دانش‌آموزان با نیازهای ویژه در این کلاس، منتظر معلمی ویژه هستند.

هفته معلم مانند هر سال دیگری از راه رسیده و رسانه‌ها در انتشار اخبار ایثار و خدمات ارزنده معلمان از هم پیشی گرفته‌اند و هر سایت و کانال خبری را که زیر و رو می‌کنی، هر کدام مطلبی در مورد معلمان دارند، اما واژه‌ها هم بعضی وقت‌ها از بیان احساسات و رویدادها ناتوان هستند، مانند همین صحنه‌ در مدرسه آموزش استثنایی عصمت شهر خواجه که نویسنده گزارش نمی‌داند از مادر بنویسد یا از پسر و به نظر می‌رسد شاید واژه کمک معلم بتواند تا حدودی حق مطلب را در مورد این مادر فداکار ادا کند.

راه چندان مناسب تردد آقا معلم نیست؛ اما مادر و پسر تصمیم گرفته‌اند حتی اگر چرخ ویلچر هم نچرخید، پای آموزش لنگ نماند و لیلان فاتحی، مادرِ معلم مدرسه با ظرف آبی که همراهش دارد، چرخ‌های ویلچر را می‌شوید و مدیر مدرسه چرخ‌ها را پاک کرده و می‌تکاند.

آقای «سعید بهاری» وارد کلاس می‌شود، سه دانش‌آموز کلاس با صدای مدیر مدرسه به احترام آموزگارشان بلند می‌شوند. تخته کلاس با گل‌های لاله کاغذی تزیین شده و ماه‌های فصل بهار بر روی آن نوشته شده‌اند، کلاس درس با قرائت سوره ناس توسط یکی از دانش‌آموزان به نام امیررضا شروع می‌شود و معلم کلاس، سرود ملی را از گوشی همراهش، پخش می‌کند و همگی به احترام پرچم ایران بلند شده و در حالی که دست را با نهایت صداقت و عشق روی سینه نگه داشته‌اند، سرود ملی را نجوا می‌کنند.

آزادی عمل در این کلاس به دلیل تعداد کم دانش‌آموزان بیشتر بوده و سه دانش‌آموز و معلم دور هم نشسته‌اند، اما به گفته معلم کلاس، همیشه هم اینطور نیست. مهره‌ها و لگوهایی روی میز دیده می‌شوند که آقای بهاری موقع دست‌ورزی درس ریاضی از آن‌ها استفاده می‌کند و حین تهیه گزارش مشغول تدریس دسته‌های دو تایی و سه تایی و مفهوم ضرب به یکی از دانش‌آموزان در این کلاس چند پایه است و دانش‌آموزان نیز در تمامی مراحل تدریس و در تمامی زنگ‌های درسی، آقا معلم را همراهی می‌کنند که نشان از علاقه به استاد و یادگیری خوب مطالب تدریس شده است.

این کلاس، هشت دانش‌آموز دارد که تعدادی از آن‌ها در روز تهیه گزارش غائب هستند و غیبت‌هایشان از سختی تردد در هوای برفی و شرایط ویژه این دانش‌آموزان، ناشی می‌‎شود.

آقای بهاری در بهار

زنگ علوم در روزی دیگر که برف‌ها آب شده و جان زمین را تر کرده‌اند و سبزی درخت‌ها خودی نشان داده‌اند، فرصت خوبی برای تدریس «دنیای گیاهان» در حیاط مدرسه بوده و آقا معلم در حال توضیح دادن اجزای گیاه با همراهی دانش‌آموزان و نقش سبزینه و تولید میوه و اکسیژن توسط گیاهان است.

سعید بهاری خواجه با هفت سال سابقه تدریس در حوزه آموزش و پرورش کودکان با نیازهای ویژه، سر صحبت را با گلایه از برخی افرادی باز می‌کند که نگاهی از بالا به پایین و ترحم‌آمیز به افراد دارای شرایط ویژه و دچار معلولیت دارند و معتقد است؛ اگر مردم بپذیرند که افراد دارای نقص هم می‌توانند استعدادهای خاص خود را داشته باشند و موقع دیدن فردی با شرایطی متفاوت از خودشان به آن فرد خیره نشده و آن‌ها را مورد تمسخر قرار ندهند، با آرامش خاطر بیشتری زندگی خواهند کرد.

راه ناهموار و نامناسب برای تردد معلولان نیز از دیگر مشکلاتی است که این معلم از آن گلایه دارد و با نگاهی به چرخ صندلی چرخدار آقای بهاری می‌توان فهمید که این راه چه بلایی سر لاستیک‌های ویلچر می‌آورد و چقدر هزینه به او تحمیل می‌کند.

او، داشتن عشق و علاقه را مهم‌ترین اصل تدریس در مدرسه استثنائی می‌داند و بیان می‌کند: در این شغل نباید مسائل مادی خیلی مهم باشد؛ اما مسئولان نیز باید به این نکته توجه کنند که مسائل مادی نیز بی‌اهمیت نیستند. ما در چنین مدارسی به امکانات بیشتری نیاز داریم و شاید در این لحظه این کلاس برای سه دانش‌آموز حاضر کافی باشد؛ اما جمعیت کلاس در بعضی اوقات بیشتر می‌شود و اگر امکانات و فضای بیشتری داشته باشیم، بهتر است که خیران عزیز نیز در این مورد می‌توانند کمک حال ما باشند.

در ادامه پای صحبت‌های خانم فرخی، مدیرآموزگار مدرسه می‌نشینیم که با اشاره به مشارکت این معلم درامور خیریه مدرسه می‌گوید: آقای بهاری با تمام سختی‌ها و مشکلات موجود با کمک و همراهی مادرشان در پشت صحنه رفت و آمد به مدرسه پای کار آمده‌اند و مادر همیشه از فصل بهار گرفته تا زمستان، همراه او هستند. او با وجود تمامی کمبودها برای بچه‌ها سنگ تمام می‌گذارد و از همان حقوق دریافتی خودش هم برای حل مشکلات مدرسه هزینه می‌کند.

معلم نجاتگر

همیشه که نباید، معلمان، فداکاری‌های قهرمانان را در کتاب‌های درسی، تدریس کنند؛ بعضی وقت‌ها خود سوژه شده و کارهایی تحسین‌برانگیز انجام می‌دهند؛ درست مثل معلم داستان ما. روایت دوم این گزارش به روزی پرماجرا اشاره دارد که معلم کلاس با اقدام به موقع، دانش‌آموز دچار تشنج شده را حیاتی دوباره بخشیده، این آموزگار کلاس چهارم در یکی از روستاهای منطقه تسوج از توابع شهرستان شبستر به نام تیل، مشغول به خدمت است.

زنگ تفریح دارد تمام می‌شود، بچه‌ها چنان سر و صدایی راه انداخته‌اند که برایمان ناآشنا نیست، از همان صحنه‌هایی که شاید خودمان در دوران تحصیلمان، بازیگرش بودیم، همه چیز دارد خوب پیش می‌رود که ناگهان یکی از دانش‌آموزان دچار تشنج می‌شود و بچه‌ها در حالی که ترس روی چهره‌هایشان، مشهود است، به سمت دفتر می‌دوند.

ادامه ماجرا را از امیر هاشمی، آموزگار ابتدائی، 23 ساله و متولد شهر مرند می‌شنویم که که پس از چهار سال تحصیل در دانشگاه فرهنگیان، مشغول به تدریس در مقطع ابتدائی است:

«اواسط آبان ۱۴۰۲ بین زنگ اول و دوم در اتاق معلمان نشسته بودم که دانش‌آموزان اطلاع دادند یکی از بچه‌ها افتاده وسط حیاط، با سرعت هر چه تمام خودم را بالای سر دانش‌آموز رساندم، مدیر مدرسه منتظر رسیدن اورژانس بود، با نگاهی به دانش‌آموز و طبق تجربه و مطالعه قبلی‌ام متوجه شدم که دچار تشنج شده و سریع، دکمه‌های لباس‌های او را باز کردم تا بر اثر تنگی، مشکلی ایجاد نکند و به پهلوی چپ درازکشش کردم.

چشمم به لقمه نان و پنیر در دست دانش‌آموز افتاد و با خودم گفتم نکند لقمه در دهانش، باقی مانده باشد، چرا که موقع تشنج، تنفس از راه بینی انجام نمی‌شود و تنها راه نفس کشیدن از راه دهان است که در صورت انسداد دهان نیز، خفگی پیش خواهد آمد. با زحمت، دهان دانش‌آموز را باز کردم، حدسم درست بود، تکه‌های نان و پنیر را از دهانش خارج کردم‌ و بعد از حصول اطمینان از باز شدن راه هوایی او منتظر شدیم تا به هوش بیاید و سپس بعد از هوشیاری و تا رسیدن عوامل اورژانس به دفتر مدرسه منتقلش کردیم. دانش‌آموز به کمک عوامل اورژانس به درمانگاه تسوج منتقل شد و شکر خدا اتفاق خاصی برای او پیش نیامد و با سلامتی کامل دوباره به مدرسه بازگشت.

بعد از این اتفاق شاهد صحنه‌ای بسیار جالب در کلاسم بودم؛ دانش‌آموزان کلاس من برای این دانش‌آموز که جزو شاگردان من نبود، دعا می‌خواندند؛ یکی دعای فرج می‌خواند و دیگری پیام‌های قرآنی را.

آقای هاشمی در ادامه از فضای پررنگ همدلی و صمیمیت بین معلم و دانش‌آموزان می‌گوید: دانش‌آموزان همیشه منتظر من هستند و بر سر اینکه چه کسی در سمت راست یا چپ من قرار بگیرد، با هم رقابت می‌کنند. معتقد هستم که معلمی مقدس‌ترین و پاک‌ترین شغل روی کره زمین و شغل شریفی است که با علم، کتاب و بچه‌های پاکدل سر و کار دارد و من خوشحالم که یک معلم هستم و می‌توانم دانش‌آموزانی باسواد و اخلاق مدار تربیت کنم. یک معلم خوب ویژگی‌های بسیار زیادی دارد؛ اما بعد از داشتن شرایط علمی لازم باید از دو ویژگی تعهد و مسئولیت‌پذیری و عشق و علاقه لازم به این شغل و دانش‌آموزان، برخوردار باشد.

در دل برف و کولاک به عشق معلمی

معلم روستا که باشی، رفتن به کلاس درس با کفش‌های گلی و دست‌ و صورت یخ بسته برایت خاطره می‌شود و اگر یک روز بدون دردسر، به محل کارت برسی، جای تعجب دارد. سرمای استخوان‌سوز و جاده ناسازگار و هزار و یک مصیبت را با ید به جان بخری، برای یک لحظه لبخند رضایت بچه‌هایی که معلم را خدای روی زمین می‌دانند و به خاطر همین بچه‌ها است که در مه غلیظ روستا قامت معلمی با عشقی بدون وصف گم شده و لاستیک‌های ماشینی که نفسش درست شبیه به ماشین تمام معلمان شاغل در مناطق روستائی در جاده خاکی و برفی و سنگلاخی روستا به شماره افتاده، در برف شدید گیر کرده و تقلای بیشتر فایده ندارد، آقا معلم گوشی همراهش را برداشته و با اهالی روستا تماس می‎گیرد و دقائقی بعد، صفی از والدین و دانش‌آموزان از دور دیده می‌شوند که برای کمک به آقا معلم می‌آیند.

چه با ماشین و چه با پای پیاده از دل سرما و برفی عبور می‌کند که همقد دانش‌آموزانش است، اگر بخت یار باشد و بتوان تا مدرسه با ماشین رفت، هر روز باید دو و نیم ساعت از سراب تا بستان آباد را برای رسیدن به مدرسه رانندگی کند، دو نقطه‌ای که همه ساله به عنوان سردترین شهرهای استان آذربایجان شرقی و کشور شناخته می‌شوند. جمله‌ی تامل برانگیز آموزگار قصه ما از سخت‌ترین روز رسیدن به مدرسه در اتاق ذهنم تکرار می‌شود «هر چه جلوتر می‌رفتم، ترسم از حمله گرگ و حیوانات درنده بیشتر می‌شد؛ اما بچه‌ها منتظر بودند و باید سر کلاس درس می‌رسیدم» و همین کلمه «باید» ارزش کار او را بیان می‌کند و جملاتم را از پیچیدن به استعاره‌ها و آرایه‌های ادبی و پر و بال دادن بیشتر، بی‌نیاز می‌کند.

توحید اسماعیل‌پور، معلمی است که سال اول خدمتش را در یکی از صعب‌العبورترین روستاهای شهرستان بستان آباد به نام روستای آیدین چمن (آیقرچمن) سپری می‌کند، روستایی که دارای 20 کیلومتر جاده خاکی است.

آقای اسماعیل‌پور، تدریس در روستای صعب‌العبور را دارای سختی و زیبایی ویژه این مناطق و خودش را یک روستازاده می‌داند و با تمام سختی‌ها و مشکلات زندگی در روستا آشنایی دارد. او فضای روستاها را پر از مهر و محبت و احترام نسبت به یکدیگر توصیف می‌کند و در این خصوص می‌گوید: من از سردترین شهر کشور هستم و به این آب و هوا عادت دارم، ضمن اینکه چون خودم زندگی روستائی را تجربه‌کرده‌ام، این همه سختی را تحمل می‌کنم تا بچه‌های روستا بیسواد نمانند؛ چرا که معتقد هستم بچه‌های روستائی بیشتر از بچه‌های شهری، مشتاق یادگیری هستند و وقتی چیزی را به آن‌ها می‌آموزی، حسی به آدم دست می‌دهد که قابل وصف نیست و تمام خستگی‌ها و سختی‌های مسیر با دیدن خنده‌های رضایت و پر از مهر بچه‌ها از یادت می‌رود. طبعیت بکر، صدای رودخانه‌ها، آواز خوش پرندگان و هوای پاکیزه از مزایای تدریس در روستاهای دور افتاده است؛ نبود امکانات رفاهی و آموزشی، دوری راه و مناسب نبودن جاده به ویژه به هنگام بارندگی هم از سختی‌های خدمت در چنین مناطقی به شمار می‌آیند.

او که گاهی اوقات به علت شدت بارندگی و عدم امکان تردد با ماشین در جاده منتهی به مدرسه مجبور شده است تا مدرسه پیاده برود، به همراه داشتن تجهیزات گرمایشی، زنجیر چرخ و بیل را جزو ملزومات تدریس در روستای صعب‌العبور به ویژه در فصل‌های سرد سال می‌داند.

اسماعیل‌پور از خاطره سخت‌ترین روز رفتن به مدرسه، می‌گوید: چند روزی بعد از تعطیلات عید، تردد در جاده به دلیل بارندگی و گل و لای زیاد، ممکن نبود و مجبور شدم فاصله بین دو روستای خاتون آباد تا آیقرچمن را که 45 دقیقه‌ای طول می‌کشید، پیاده بروم؛ درحالیکه  ترس از حمله حیوانات تمام وجودم را فرا گرفته بود.

او که تجربه همکاری با آموزش و پرورش را در اشکال مختلف دارد، به تجارب تدریس از کلاس‌های یک نفره گرفته تا 20 نفره اشاره کرده و هر یک را دارای مزایایی می‌داند، به گفته این آموزگار ابتدائی، در کلاس‌هایی با تعداد دانش‌آموزان کم، فرصت بحث و تبادل نظر ورسیدگی به تک تک شاگردان، بیشتر است.

از زحمات یک معلم کلاس‌های چندپایه متحمل می‌شوند، می‌پرسیم و این معلم معتقد است که معلم کلاس چند پایه باید به تمامی کتاب‌‍‌های درسی، مسلط باشد و بدون مطالعه قبلی بر سر کلاس درس حاضر نشود و استفاده از راهنماییهای دانش‌آموزان پایه‌های بالاتر برای کمک به دانش‌آموزان پایه تحصیلی پایین‌تر را یکی از راهکارهای مدیریت کلاس‌های چندپایه می‌داند.

این روایت، پایان قصه ایثار معلمان نیست. از همان معلم شهید گرفته و تا معلمی که برای نجات دانش‌آموزان، تن به آتش زد، دنیا پر از گمنامان خوش‌نامی است که بی هیچ چشم داشتی و با خواسته‌هایی اندک، می‌خواهند با بال‌های کاغذی پرواز کنند.

انتهای پیام

دیگر خبرها

  • مدرسه‌ای با یک معلم و یک دانش آموز
  • فیلمی متفاوت از کنکور دادن دانش آموزان قبل از انقلاب
  • دبستان شهر تاریخی ماسوله با کمتر از ۱۰ دانش آموز
  • مدرسه‌ای در روستای کَش طالقان با سه دانش آموز
  • محتواهای کمک‌ آموزشی برای امتحانات نهایی موضوعیتی ندارد
  • پلیس آمریکا دانش‌آموز مسلح را در محوطه مدرسه کشت
  • حضور ۳۰ هزار دانش‌آموز کرجی در کنکور امسال
  • شرکت ۳۰ هزار دانش‌آموز البرزی در کنکور
  • از معلمی روی صندلی چرخدار تا معلمی در برفی که هم‌قد دانش‌آموزان است
  • معلم خلاق، دانش‌آموز هنر آفرین